سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوثرانه
 
قالب وبلاگ

داخل حرم که بودیم همدوست داشتنه مردم اونجا خواب بودن  اصلا باورم نمیشد که اینجاحرم امام علی باشه .

تولدموتو کربلا گرفتم. داخل جشن تولدم کلی کادوگیرم اومد. ازاین چیزاییکه خودمم نمیدونم چین هم خریدیم والا چی  بگم کلی پول خرج کردیم.

کی تا به حال از بعداز ظهر تا فردا صبح خواب بوده؟ من . انگار همه خوابام رو داخل ساکم برده بودم با خودم.

با بابام رفتم حرم حضرت عباس وکلی دعا کردم.

آخرین هتلی که رفتیم یه هتل پنج ستاره بود.

تازه بارستوران دارها دوست شدم.

 


[ شنبه 90/5/29 ] [ 9:16 عصر ] [ کوثر ] [ نظرات () ]

سلام. خاطرات کربلا.

وقتی می خواستیم بریم تهران اوتوبوس نیم ساعت تأخیر داشت. داخل ترمیال که بودیم بابابزرگم که البته من بهش می گم "آقاجون" به من گفت: برامون دعا کن.

تازه وقتی رسیدیم تهران داخل نماز خونه ی فرودگاه خوابیدیم. وقتی بیدار شدم اصلاَ باورم نشد که الان صبحه. بعد دوستامون اومدن بعدشم سوار هواپیما شدیم بعدشم بعد از اینکه هواپیما حرکت کرد خوابیدم. وقتی خوراکیها رو داشتن می دادن بیدار شدم. صبحونه سالاد اولویه بود که من نخوردم چون داخلش ذرت داشت. نون فانتزی گردامبولی ازونا که گردن, پنیر خامه ای , عسل, مربا, آبمیوه آب پرتقال.

بعدش از هواپیما پیاده شدیم. من فکر می کردم چی میشد یه موقعیت اضطراری پیش میومد اما نیومد! کاشکی میومد!

اسم رئیس کاروانمون آقای خانی زاده بود.

شما اگه برید مسجد کوفه, سمت راست یه اتاقی هست من نصفش رو رنگ کردم. یه حوضی اونجا بود که آخر سر نفهمیدم قضیه ش چی بود.

داخل نجف که بودیم با نخود و عمو نمک و عمو سعید و عمو سالار و مامانم و بابام و زیتون و بقیه همه با هم رفتیم یه عکس یادگاری گرفتیم وسط حرم, جایی که خلوت بود. یه جایی عکس گرفتیم که حرم هم معلوم باشه....

ادامه دارد....


[ شنبه 90/5/29 ] [ 1:10 عصر ] [ کوثر ] [ نظرات () ]

حسنی تنبل بود.

خیلی خیلی تنبل بود.

وقتی مامان بهش می گفت برو به مدرسه

نمی رفت.

وقتی مامان بهش می گفت خواهرش رو بگیره ، نمی گرفت.

باباش بهش می گفت بیا چارپایه رو بگیر نیوفتم

نمی گرفت. باباش رو زخمی می کرد.

یه روز که حسنی راه می رفت و می خورد

یه دفعه اینقدر خورد که ترکید و شد استخون.

تشییع جنازه ش خوش گذشت!

حیاط شد پر از غذا

مامان هر چی جارو کرد تمیز نشد که نشد.

تشییع جنازه ش استخوان را داخل پارچه گذاشتند

حیاط شد پر از خون

خون و پر از استخون.

                      (شعر از کوثر)


[ چهارشنبه 90/5/19 ] [ 4:9 عصر ] [ کوثر ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سلام...من کوثر هستم. پنج سالم بود که وبلاگ نویس شدم . حالا 12 سالمه.
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 146094