سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوثرانه
 
قالب وبلاگ

یکی بود یکی نبود

  این خانمه ملکه ست

 این آقاهه هم پادشاهه

 بعدم این آدمه هم سربازه اون دوتا ملکه و پادشاهه ست.

بعد اون پادشاه اونقدر بدجنس بود که حتی اجازه نمی داد اون سربزاه نمازشم بخونه. خدا پرست هم نبود . حتی به خدا اعتماد نداشت. اون  اونقدر بدجنس بود که هر وقت یه سرباز می اومد توی قصر بهش می گفت سجده کن . بعدم بهش می گفت الله کن!

بعدش اونام مجبور بودن که الله کنن و هر وقت که میاومدن توی قصر مجبور بودن که بشینن .بعد یه روز پادشاه از همه ی روزها بدجنس تر و بدجنس تر بود و هر روز که می گذشت پادشاه بدجنس تر می شد.همه ش ملکه بهش می گفت :یه کم مهربونتر با سرباز ها رفتار کن . اما داستان ما از بعد از ظهرش شروع می شه که ملکه مشغول ناهار خوردن می شه. روی میز غذاخوری یه فنجون چای بود و یه مقداری هم برنج.

ملکه قبل از اینکه بخوره رفت دستاش رو شست و با بسم الله شروع به غذا خوردن کرد. برای اینکه اون می دونست که خدا وجود داره.


[ سه شنبه 89/2/21 ] [ 1:14 عصر ] [ کوثر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سلام...من کوثر هستم. پنج سالم بود که وبلاگ نویس شدم . حالا 12 سالمه.
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 27
کل بازدیدها: 150171