سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوثرانه
 
قالب وبلاگ

سلام. خاطرات کربلا.

وقتی می خواستیم بریم تهران اوتوبوس نیم ساعت تأخیر داشت. داخل ترمیال که بودیم بابابزرگم که البته من بهش می گم "آقاجون" به من گفت: برامون دعا کن.

تازه وقتی رسیدیم تهران داخل نماز خونه ی فرودگاه خوابیدیم. وقتی بیدار شدم اصلاَ باورم نشد که الان صبحه. بعد دوستامون اومدن بعدشم سوار هواپیما شدیم بعدشم بعد از اینکه هواپیما حرکت کرد خوابیدم. وقتی خوراکیها رو داشتن می دادن بیدار شدم. صبحونه سالاد اولویه بود که من نخوردم چون داخلش ذرت داشت. نون فانتزی گردامبولی ازونا که گردن, پنیر خامه ای , عسل, مربا, آبمیوه آب پرتقال.

بعدش از هواپیما پیاده شدیم. من فکر می کردم چی میشد یه موقعیت اضطراری پیش میومد اما نیومد! کاشکی میومد!

اسم رئیس کاروانمون آقای خانی زاده بود.

شما اگه برید مسجد کوفه, سمت راست یه اتاقی هست من نصفش رو رنگ کردم. یه حوضی اونجا بود که آخر سر نفهمیدم قضیه ش چی بود.

داخل نجف که بودیم با نخود و عمو نمک و عمو سعید و عمو سالار و مامانم و بابام و زیتون و بقیه همه با هم رفتیم یه عکس یادگاری گرفتیم وسط حرم, جایی که خلوت بود. یه جایی عکس گرفتیم که حرم هم معلوم باشه....

ادامه دارد....


[ شنبه 90/5/29 ] [ 1:10 عصر ] [ کوثر ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سلام...من کوثر هستم. پنج سالم بود که وبلاگ نویس شدم . حالا 12 سالمه.
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 52
کل بازدیدها: 149996